پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

پارسا پسر پاییزی من

پارسا در 17 ماهگی

17 ماه پشت سر هم و به سرعت باد گذشت و پارسایی من 17 ماهه شد !!! به نظرم  که دیگه خیلی چیزا رو می فهمی ،مثلا وقتی کار بدی می کنی و دعوات می کنم اولش سرت رو می ندازی پایین و هیچی نمی گی بعد می ری یه گوشه دور از چشم من چند لحظه می ایستی و بعد میای پیش من و یه چیزی می گی ،انگار که داری از خودت دفاع می کنی و دلیل کارت رو توضیح می دی ،خیلی بامزست ،دستات رو هم تکون می دی و توضیح می دی ،خیلی هم جدی حرف می زنی عااااااشق این حرکاتتم ،انقدر دلم می خواد که می دونستم چی می گی ... حرف زدنت هم هنوز همون جوری به زبون خودت هست ،یعنی بعضی کلمه ها رو هم بلدی ها ولی نمی دونم لجبازی می کنی یا چی ،وقتی ازت می خوایم گه بگی نمی گی ،مثلا "مامان" ،هر وقت...
26 ارديبهشت 1392

اولین لقمه ی نون

از اون جایی که غذا خوردنت با هزار تا ادا و اصول هست و به این راحتی ها غذا نمی خوری ،غذاهای جامد رو خیلی تمایل به خوردنشون نداری و نمی خوری و من همیشه نگران بودم که نکنه عادت کنی به همین غذاهای نرم و دیگه غذای جامد نخوری و خیلی ناراحت بودم .... ولی از وقتی دندونای آسیابیت در اومده خییییییییییییلی بهتر شدی و  غذا رو می جوی ،قبلا قاشق غذا که می رفت تو دهنت بلافاصله صدای قورت دادنت میومد و درسته همه چی رو قورت می دادی ولی الان یه کم می جوی ! اولین بار هم جوجه کباب خوردی که دیدم داری میجوی ،قبلا اگه مثلا همین جوجه کباب بو بهت می دادم عق می زدی و بالا میاوردی و نمی تونستی بخورییش ،ولی الان دیگه برنج خودمون رو می تونی بخوری خدا رو شکر ،جوی...
18 ارديبهشت 1392

سفر به کیش

کیش سومین سفری بود که سه نفری رفتیم البته مامان بزرگت ( مامان بابایی ) هم همراهمون بود .که 9 اردیبهشت رفتیم ،خوش گذشت ،تو هم پسر نسبتا خوبی بودی ،هر جا می رفتیم تا نیم ساعت اول تو کالسکه مینشستی ولی بعدش دیگه حوصلت سر می رفت و دلت می خواست بیای بیرون و راه بری و اذیت کنی که حسابی برای خودت تو مرکز خرید ها اذیت کردی ،خودت تنهایی می رفتی تو مغازه ها و با فروشنده ها حرف می زدی بعضی جاها هم که فروشنده حواسش نبود سر تلفن و ماشین حساب و... همه چی می رفتی ...         بقیه ی عکسها رو در ادامه مطلب ببینید...                 &...
16 ارديبهشت 1392

دومین نوروز...نوروز 1392

دیگه کم کم اولین ها دارن تمام میشن مثل اولین لبخند ،اولین قدم ،اولین سفر ،اولین نوروز ...و جای خودشون رو به دومین ها می دن مثل دومین نوروز ......... امسال هم دومین نوروزی بود که تو در بین ما بودی ،پارسال نوروز 3 ماه و 10 روزت بود ولی امسال برای خودت مردی شدی و  1 سال و 3 ماه و 10 روزت  بود ،امیدوارم 120 تا نوروز رو ببینی و همیشه سلامت باشی ... امسال هم به دید و بازدید های عید گذشت و مسافرت نرفتیم ... کلاً تو ایام عید شدیدا بد غذا شده بودی و هیچی نمیخوردی و به خاطر این مهمونی ها برنامه خواب و خوراکت ریخته بود بهم ... آخر تعطیلات  و روز 13 بدر هم  که مریض شدی که توی مطلب قبلی ( 15 و 16 ماهگی ) کامل گفتم که چی گذ...
3 ارديبهشت 1392

پارسا در 15 و 16 ماهگی

ماه 15 و 16 هم تمام شد و پارسایی من 16 ماهه شد اصلا باورم نمی شه .... ببخشید که این دفعه یه کم دیر شد و پست ماه 15 و 16 یکی شد... آخه ماه 15 که تمام شد قبل از عید  بود و همش درگیر کارای عید و خونه تکونی بودم و فرصت نشد که اینجا مطلب بذارم ... تو خونه تکونی عید خیلی کمکم کردی و همش یه تکه پارچه برمیداشتی و گردگیری می کردی همه جا رو ،و یه جارو دستی مخصوص هم داری که تا میبینیش فورا شروع می کنی به جارو کردن و اگه هم ازت بگیرمش گریه می کنی ... ایام عید از بس که بیرون می رفتیم دیگه عادت کردی و همش دلت می خواد بری بیرون و هر کسی میاد خونمون دنبالش گریه می کنی و می گی دَدَر ..هههههههه حرف زدنت هم هنوز به زبون خودت هست و با همون زبون...
2 ارديبهشت 1392
1